مشاعره

ساخت وبلاگ
الا ای طوطی گویای اسرار مبادا خالیت شکر ز منقار سرت سبز و دلت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار سخن سربسته گفتی با حریفان خدا را زین معما پرده بردار به روی ما زن از ساغر گلابی که خواب آلوده‌ایم ای بخت بیدار چه ره بود این که زد در پرده مطرب که می‌رقصند با هم مست و هشیار از آن افیون که ساقی در می افکند حریفان را نه سر ماند نه دستار سکندر را نمی‌بخشند آبی به زور و زر میسر نیست این کار بیا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار بت چینی عدوی دین و مشاعره ...
ما را در سایت مشاعره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houra123 بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید مشاعره ...
ما را در سایت مشاعره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houra123 بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند گر همه ملک جهان است به هیچش نخرند تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند این سراییست که البته خلل خواهد کرد خنک آن قوم که در بند سرای دگرند دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان حق عیان است ولی طایفه‌ای بی‌بصرند ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست دیگران در شکم مادر مشاعره ...
ما را در سایت مشاعره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houra123 بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

گر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَلّا را فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستَغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟ من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم جواب تلخ مشاعره ...
ما را در سایت مشاعره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houra123 بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34